نمیشود که همینطور کاری را شروع کنیم و توقع داشته باشیم که پایان خوبی داشته باشد. شاید در زندگی روزمره چند باری شانس بیاوریم و کارهای بدون برنامهمان موفق شوند؛ ولی وقتی صحبت از هدایت سازمان در میان باشد، منطقی نیست که همه چیز را به شانس بسپاریم. تفکر استراتژیک در سازمان مفهومی است که شانس را به برنامهریزی تبدیل میکند و احتمال موفقیت را افزایش میدهد. در ادامه با این مفهوم آشنا میشوید و یاد میگیرید چطور آن را به سازمان خود بیاورید.
تفکر استراتژیک یعنی چه؟
تفکر استراتژیک یعنی بتوانید اهداف خود را مشخص کنید، محیط اطراف را بشناسید و برای رسیدن به اهداف خود در این محیط برنامهریزی کنید. بیایید هر بخش این تعریف را جداگانه بررسی کنیم:

هدف چیست؟
اولین بخش تفکر استراتژیک شناخت اهداف است. بسیاری از مدیران فکر میکنند که عباراتی مثل «افزایش فروش» یا «جذب مشتری» اهداف مشخص و کاملی است؛ ولی اینطور نیست. هدفگذاری اصولی زمانی انجام میشود که اهداف شما ویژگیهای زیر را داشته باشند:
- کاملاً مشخص و شفاف باشند؛
- بتوانید آنها را اندازهگیری کنید؛
- خیلی بلند پروازانه و غیرقابلدستیابی نباشند؛
- با ارزشهای شما و کسبوکارتان همسو باشند؛
- برای رسیدن به آنها مهلتی تعیین کنید.
محیط اطراف کجاست؟
منظور ما از شناخت محیط اطراف آشنایی با آبوهوای محل زندگیتان نیست! بلکه شناخت عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فناوری، محیطزیستی و قانونی است که به شما کمک میکنند تا برای رسیدن به اهداف خود واقعبینانه برنامهریزی کنید. بدون شناخت این عوامل، برنامهریزی استراتژیک روی کاغذ بسیار جذاب به نظر میرسد؛ ولی در عمل قابلاجرا نیست.
برنامهریزی استراتژیک
برنامهریزی استراتژیک همان مسیری است که برای رسیدن به اهداف خود انتخاب میکنید. برای انتخاب این مسیر باید با محیط داخلی و خارجی سازمان آشنا شوید و عوامل کلیدی موفقیت را در حوزه فعالیت خود بشناسید. البته انتخاب مسیر کافی نیست. استراتژی همیشه در طول حرکت دچار تغییر و اصلاح میشود و این مسیر ممکن است تغییر کند؛ بنابراین باید همیشه روی آن نظارت داشته باشید.
تفکر استراتژیک مهمترین مزیت رقابتی شماست
این روزها اگر بخواهید کسبوکاری داشته باشید، مسیر سختی پیشروی شما نیست. میتوانید با یک صفحه اینستاگرام یا کانال تلگرام شروع کنید و مانند یک واسطه محصولات را از تأمینکننده به خریدار برسانید. این یک مثال ساده بود. با یک جستوجوی ساده در اینترنت صدها ایده برای آغاز کسبوکار پیدا میکنید.

باوجوداین چرا هر کسی بیزینس خودش را ندارد؟ چرا خیلی از کسبوکارهای بهظاهر موفق ناگهان شکست میخورند؟ و چرا بعضی از کسبوکارها سالهای سال موفق باقی میمانند؟
پاسخ در تفکر استراتژیک است. با نگاهی به کسبوکارهای قدیمی و بزرگ خودتان متوجه این موضوع میشوید. همه این کسبوکارها اهداف بزرگی دارند و همیشه برای رسیدن به آنها تلاش میکنند، برنامه استراتژیک آنها عالی است و بهطور دائم اصلاح میشود و از همه مهمتر، مدیران و کارمندانی دارند که با تفکر استراتژیک و اهداف سازمان آشنا هستند.
شما هم میتوانید یکی از این کسبوکارها باشید به شرط آنکه از ابتدای مسیر حساب ویژهای روی تفکر استراتژیک باز کنید. ذهن خود را آموزش بدهید و کارکنان سازمان را هم با این نوع تفکر آشنا کنید.
چگونه تفکر استراتژیک را در سازمان پرورش بدهیم؟
برای آشنایی با تفکر استراتژیک و آموزش کارمندان خود بهتر است 4 ویژگی اصلی این شیوه تفکر را بیاموزید. اگر بتوانید این ویژگیها را در خود پرورش و آن را به کارکنان خود بیاموزید، مطمئن باشید که تفکر استراتژیک در سازمان شما نهادینه خواهد شد.
روی چیزهایی که تحت کنترل شما نیست تأثیر بگذارید
بله این شما هستید که تعداد کارمندانتان را تعیین میکنید، محیط کار را انتخاب میکنید و با تأمینکنندگان بر سر قیمت چانه میزنید. همه این کارها تحت کنترل شماست؛ ولی سلیقه مشتریان چطور؟ رفتار کارمندان یا نظر تأمینکنندگان درباره شما چطور؟ یکی از اصول تفکر استراتژیک تلاش برای تأثیرگذاشتن روی همین موضوعات است: چیزهایی که در کنترل شما نیستند!
برای پرورش تفکر استراتژیک در سازمان همیشه به این فکر کنید که چطور روی موضوعات خارج از کنترل خود تأثیر بگذارید. مدیرانی که تفکر استراتژیک قدرتمندی دارند، بهگونهای عمل میکنند که مشتریان، کارمندان و تأمینکنندگان بهطور ناخودآگاه از خواستههایشان پیروی کنند.
خودتان را به آمار محدود نکنید
خیلی از مدیران تصور میکنند که تمرکز روی دادههای کمی پرستیژشان را بالاتر میرود و متخصص به نظر میرسند؛ درحالیکه بسیاری از بزرگان کسبوکار با دانشی فراتر از اطلاعات آماری تصمیمگیری کردهاند. برای مثال استیو جابز در یکی از سخنرانیهای خود گفت که ایده استفاده از فونتها زیبا در محصولات اپل از آموختههای او در کلاس خوشنویسی سرچشمه گرفته است.
اینطور مثالها کم نیستند. نکته اینجاست که وقتی استیو جابز ایده استفاده از فونتها زیبا در رایانههای مکینتاش را مطرح کرد، هیچ اطلاعات آماری درباره شانس موفقیت آن در دسترس نبود، اصلاً کسی تا آن موقع به تغییر فونت رایانه فکر نمیکرد، این استیو جابز بود که بدون تمرکز به دادههای کمی و با بینشی وسیع و عمیق توانست ایدههای جذاب خود را عملی کند.

منطق کلاسیک را کنار بگذارید
در مدرسه به ما میآموزند که دو نوع منطق وجود دارد: استقرایی و استنتاجی. منطق استنتاج یعنی براساس اصول کلی به نتایج خاص برسیم؛ مثلاً اینکه «همه انسانها خواهند مرد» یک اصل کلی است و اینکه «همسایه بیملاحظه شما هم یک انسان است» موضوع مدنظر شماست. براساس این اصل کلی میتوانید نتیجه بگیرید که «همسایه بداخلاق شما هم روزی خواهد مرد».
در استنتاج ما از اطلاعات جزئی درباره اصول کلی تصمیم میگیریم که معمولاً قدرت اثبات کمتری هم دارد. برای مثال چون «همسایه بد اخلاق شما زیاد قهوه میخورد» اینطور نتیجه بگیرید که «افرادی که زیاد قهوه میخورند بد اخلاق هستند».
این منطقها اشتباه نیستند و در تصمیمگیریهای مهم به کارتان میآیند؛ ولی برای نهادینه کردن تفکر استراتژیک در سازمان باید منطق ابداعی (Abductive) داشته باشید: چیزی که در مدرسه به ما نیاموختهاند.
در منطق ابداعی شما بهدنبال یافتن بهترین توضیح ممکن برای یک موضوع هستید؛ مثلاً وقتی با دوست خود قرار ملاقات دارید و در حین صحبت او مدام به صفحه گوشی خود نگاه میکند، دیگر نیاز نیست به اصول کلی یا جزئی فکر کنید، منطق ابداعی میگوید که ملاقات شما چندان جذاب و تأثیرگذار پیش نمیرود.
برای اینکه تفکر استراتژیک در سازمان شما تقویت شود به منطق ابداعی نیاز دارد. نهتنها خودتان، بلکه حتی سایر مدیران و کارمندان نیز باید چنین منطقی داشته باشند و بتوانند برای اتفاقاًت مختلف بهترین توضیحات را پیدا کنند.
همزمان به چند متغیر فکر کنید
جهان ما بسیار پیچیده است، آنقدر پیچیده که بال زدن پروانه در یک سوی آن ممکن است به طوفانی در سوی دیگر ختم شود. در چنین جهانی تصمیمات شما باید پیچیده و چندوجهی باشند. یکی از ویژگیهای تفکر استراتژیک در سازمان توانایی درنظر گرفتن چند متغیر مختلف است. البته نه بهصورت مرحلهبهمرحله بلکه بهطور همزمان. به قول پیتر دراکر: «چیزی به اسم تصمیم بازاریابی، تصمیم مالی یا تصمیم مالیاتی وجود ندارد، فقط یک چیز وجود دارد و آن تصمیم کسبوکار است.»
بنابراین اگر میخواهید مهارت تفکر استراتژیک را در خود و سازمانتان پرورش بدهید، یاد بگیرید که برای تصمیمات مهم باید همه معیارها را در کنار هم بررسی کرد؛ مثلاً طبق آنچه در بخشهای قبلی گفتیم، برای برنامهریزی استراتژیک باید محیط خارجی، داخلی و عوامل موفقیت کسبوکار را با هم سنجید و سپس تصمیم گرفت.
چگونه استراتژی را به برنامه اجرایی تبدیل کنیم؟
در ابتدای مقاله گفتیم که تفکر استراتژیک در سازمان در نهایت به برنامهریزی استراتژیک ختم میشود. شاید برایتان سؤال شود که چطور باید این برنامه را اجرا کرد؟ سؤال بسیار بهجایی است؛ چون بیشاز 60 تا 80 درصد شرکتها به اهداف استراتژیک خود دست نمییابند (کاپلان و نورتن 2008). بیایید بررسی کنیم چرا چنین اتفاقی میافتد و باید چه کار کرد.

طبق بررسیها مجله فورچون در سال 1999 چند دلیل مهم برای شکست سازمانها در اجرای استراتژی وجود دارد:
- کارکنان شرکت درکی از استراتژیهای کلان ندارند؛
- مدیران کمتر از یک ساعت در ماه به استراتژیهای خود فکر میکنند؛
- مشوقهای مناسبی برای افزایش انگیزه کارکنان شرکتها وجود ندارد؛
- استراتژی و بودجه سازمانها همخوانی ندارد.
اینها مهمترین دلایلی هستند که باعث شکست نتیجه تفکر استراتژیک در سازمان میشوند. البتهکه با کمی دقت متوجه در دلایل اول و چهارم متوجه میشوید تفکر استراتژیک در چنین سازمانهایی از پایه مشکل دارد.
راهحل چیست؟
ازآنجاکه بیان مشکلات بهتنهایی مشکلی را حل نمیکند، بیایید تا با مهمترین تکنیکهای حل مشکلات بالا آشنا شوید:
ترجمه استراتژی به اهداف ملموس
اولین و مهمترین نکته برای اجرای استراتژی، ترجمه آن به اهدافی ملموس و شفاف است. معمولاً آنچه روی کاغذ بهعنوان برنامه استراتژیک نوشته میشود آنقدر که باید عملی و شفاف نیست. اینجاست که مدیران باید اهداف و مراحل مشخصی را تعیین کنند که برای کارکنان سازمان به آسانی قابلدرک و اجرا باشد.
جلب نظر و همراهی کارکنان سازمان
موضوع بعدی جلب همراهی افراد سازمان با اهداف استراتژیک است. همانطور که در بررسی مجله فورچون مشاهده کردید اصلیترین علت اجرایی نشدن استراتژی درک نکردن کارکنان سازمان است؛ یعنی مدیران در اتاق فکر خود تصمیماتی میگیرند که کارکنان هیچگاه از آن مطلع نمیشوند و فقط نتایج آن را مشاهده میکنند. بدیهی است که چنین رفتاری باعث سردرگمی آنها شود و نتوانند بهخوبی وظایف خود را برای رسیدن به اهداف استراتژیک رعایت کنند.
همسوسازی استراتژی با ساختار و فرهنگ سازمانی
هر سازمانی دارای فرهنگ و ساختار مخصوص به خود است. این فرهنگ یک شبه به وجود نیامده است که بخواهید با تغییر استراتژی یک شبه آن را تغییر بدهید. اصلاً چه بهتر که اگر فرهنگ مناسبی دارید، آن را تغییر ندهید و بهجای آن استراتژیهای خود را با فرهنگ سازمانی همسو کنید.
سخن پایانی
تفکر استراتژیک در سازمان مهره گمشده بسیاری از کسبوکارهای ایرانی است. در این مقاله دانستید که چنین تفکری چطور باعث ایجاد تغییرات عمیق در عملکرد مدیران و کارکنان شرکتها میشود. امیدواریم به اهمیت این ذهنیت پی برده باشید و از همین امروز تفکر استراتژیک را در قلب کسبوکارتان پرورش بدهید.
تفکر استراتژیک چیست؟
تفکر استراتژیک یعنی توانایی هدفگذاری، تحلیل شرایط حال حاضر سازمان و برنامهریزی برای رسیدن به اهداف استراتژیک.
چطور با وجود اطلاعات مبهم تصمیمات استراتژیک بگیریم؟
ازآنجاکه تصمیمات استراتژیک درباره آینده هستند نه گذشته، اصولاً اطلاعات مبهم بخشی از تفکر استراتژیک در سازمان است که با پرورش چهار ویژگی ذکرشده در مقاله میتوانید بهراحتی با این چالش کنار بیایید.